می توان ...


می توان در کوچه های زندگی               پاسخ لبخند را با یاس داد
می توان جای غروب عشق را                به طلوع ساده احساس داد
می توان در خلوت شب های راز             فکر رسم آبی پرواز بود
می توان تا فرصت ادراک هست               با خلوص یاس ها هم راز بود
می توان با لهجه سرخ دعا                     مدتی با آسمان خلوت نمود
می توان با حرفی از جنس بلور               شوق را به هر دلی دعوت نمود
می توان در آرزوی کودکی                      با حضور یک عروسک سهم داشت
می توان گاهی به رسم یادبود               در دلی یک شاخه نیلوفر گذاشت
می توان از شهر شب بوها گذشت          عابر پس کوچه های نور بود
می توان همسایه مهتاب شد                 فکر زخم غنچه ای رنجور بود
می توان با لطف دست پنجره                  مهربان گنجشکها را دانه داد
می توان وقتی خزان از ره رسید              یک کبوتر را به کنجی لانه داد
می توان در قلب های بی فروغ                لحظه ای برقی زد و خورشید شد
می توان در غربت داغ کویر                     گاه آن ابری که می بارید شد


                                                           پروانه ات خواهم ماند - مریم حیدر زاده - ص ۵۴

می شود...

سلام

سلامی به گرمی خورشید به همه دوستانم و سلامی خاص برای ...

دوباره یه سال دیگه هم رد شد و سال جدید اومده

هیچ با خودتون فکر کردین که توی این سالی که گذشته چی بدست آوردین و چی از دست دادین؟

هیچ وقت شده که از خودتون بپرسین توی سال 83 چند نفر از دستتون به گریه افتادن و چند نفر از دستتون خوشحال ؟؟

من که راستش رو بخواین نشده

ولی میخوام الان فکر کنم

فکر کنم به سالی که گذشته

...

می شود

می شود رنگ نگاه یاس را با نگاه آبیت پیوند داد

می شود در باغ همپای نسیم به شقایق یک سبد لبخند داد

می شود با بال سرخ عاطفه تا فراسوی افق پرواز کرد

می شود با یاری حسی لطیف عشق را با یک تپش آغاز کرد

می شود در بیکران آسمان شعر سرخ یک شقایق را سرود

می شود در مرز یک آشفتگی جان فدای غنچه ای تنها نمود

می شود با دستی از جنس بهار تک تک پروانه ها را تاب داد

می شود با جرعه ای از اشک شوق باغ سرخ لاله ها را آب داد

می شود با یک نگاه ماندگار از طلوع شهر رویا شعر گفت

می شود گل های دل را آب داد می شود تا آبی دریا شکفت

می شود در جاده های آرزو مثل بید پاک و مجنون تاب خورد

می شود قویی غریب و تشنه بود از لب دریاچه دل آب خورد

می شود از شهر پاک پنجره سوی حسی ماندنی پرواز کرد

می شود همبازی پروانه شد برگهای لادنی را ناز کرد

می شود یک شاخه گل را هدیه داد می شود با خنده ای پایان گرفت

می شود یک لکه ابر پاک بود می شود آبی شد و باران گرفت

پس بیا دنیای پاک قلب را جایگاه رویش گلها کنیم

با نگاهی روح را رنگی زنیم، با تبسم خانه را زیبا کنیم

معنی این حرف ها یعنی بیا، از تما کینه ها عاری شویم

زخم یک پروانه را درمان کنیم در کویر سینه ای جاری شویم

 

راستی هر کدوم از دوستان که مایل به تبادل لینک هستش و یا لینک منو توی وبلاگش قرار داده لطفا خبربده تا من هم این کار رو بکنم

بازم از لطف همتون ممنونم

علی