هیچی

سلام به همه دوستان گلم!

بعد مدت های مدید اونم نصف شب!وقتی همه خوابن!زهرا ( دختر کوچولوم)!مامانش و خیلی های دیگه مثل اونا توی خواب ناز بسر می برن!من همچنان بیدارم و انگار نه انگار ساعت 1 و 40 دقیقه بامداده!

این شب بیداری ها داره دیوونم میکنه!آخرش باید برم دکتر و یه راه حلی براش پیدا کنم!


چیزی ندارم بنویسم که به حال و هوای الان بخوره ولی خوب خدا نگهدار جان فیسبوک باشه و یه کپی و پیست کوچیک برای خالی نبودن جای مطلب می کنیم :


تا این مرحله از زندگی دانسته‌ام که می‌باید کوله بار غم‌ها، ناکامی‌ها و دلتنگی‌ها را بر زمین گذارم و به استقبال آینده بروم. حتی اگر این آینده یک روز یا یک ساعت یا حتی فقط یک لحظه باشد.
مطمئن هستم بهترین لحظه، لحظه بعدی زندگی‌ام خواهد بود... باورش دارم!
شاید لحظهٔ بعدی نوید خلق اثری باشد که هنوز نیافریده‌ام. ولی در لحظهٔ آینده
اثری به ابعا......د آرزوهایم...
اثری به رنگ عشق‌هایم...
اثری به شفافیت تمام آیینه‌ها خلق خواهم کرد
و سپس این اثر را در بالاترین نقطه آسمان برخواهم افراشت تا تصویر تمامی این جهان در آن انعکاس یابد.


شب همه اونایی که بیدارن بخیر!

یاحق تا بعد و دیداری دوباره!