می توان در کوچه های زندگی پاسخ لبخند را با یاس داد
می توان جای غروب عشق را به طلوع ساده احساس داد
می توان در خلوت شب های راز فکر رسم آبی پرواز بود
می توان تا فرصت ادراک هست با خلوص یاس ها هم راز بود
می توان با لهجه سرخ دعا مدتی با آسمان خلوت نمود
می توان با حرفی از جنس بلور شوق را به هر دلی دعوت نمود
می توان در آرزوی کودکی با حضور یک عروسک سهم داشت
می توان گاهی به رسم یادبود در دلی یک شاخه نیلوفر گذاشت
می توان از شهر شب بوها گذشت عابر پس کوچه های نور بود
می توان همسایه مهتاب شد فکر زخم غنچه ای رنجور بود
می توان با لطف دست پنجره مهربان گنجشکها را دانه داد
می توان وقتی خزان از ره رسید یک کبوتر را به کنجی لانه داد
می توان در قلب های بی فروغ لحظه ای برقی زد و خورشید شد
می توان در غربت داغ کویر گاه آن ابری که می بارید شد
پروانه ات خواهم ماند - مریم حیدر زاده - ص ۵۴
سلام
ممنون که سر زدی
و ممنون از احساس همدردیت
خوشحال شدم
موفق باشی
می توان عاشق ماند و با عشق زندگی کرد.
سلام البته که یادم میاد ...خوشحالم که بازم اومدی به وبلاگم . سال خوبی داشته باشی
سلام علی جان. خوبی؟ خوشحالم کردب . البته مطمعن باش فراموشت نکرده بودم . بازم بیا طرفای ما . راستی خوشحال میشم اگه حال بدی و سه شنبه بیای پیام نور سالن آمفی تئاتر . جلسه شعر داریم هر هفته . منتظرت هستم . تا بعد ...
سلام . خوبید .منم ابدیت کردم
سلام به شما امیدوارم که حالتون خوب باسشه و ممنونو از این که قابل دونستی و سر زدی راستش به جا نیاوردم اگه می شه خودتون رو معرفی کنید خوش باشی بای
سلام... خوبی؟